کوله بار سرد و ماتم

 

                      از همون جوونی ها من

 

                                          عاشق این لحظه هاتم

 

چه قشنگه با تو و دل

 

       دست تو دست تو بذارم

 

                       توی سرمای زمستون

 

                                           جای پاهات گل بذارم

 

من و تو میون برفا

 

       آدم برفی بسازیم

 

                       میون سرمای قلبش

 

                                          گل سرخی رو بکاریم

 

منم اون آدم برفی

 

        که دلش بازم گرفته

 

                       توی این ماتم سرما

 

                                           مهرت و به دل گرفته

 

تو کجایی آسمونم ؟

 

        دست بکش میون  برفا

                        توی آسمون برفی

 

                                      عشق تو مثل یه رویاست

از که می گویی حکایت؟

 

شهر دل خالی است خاموش است

 

برکه آرام است و غمگین

 

شهر زاد قصه گو تنهاست

 

نغمه های آشنایی مرده بر لب های کوچه

 

نه صدایی

 

نه دگر آوای گرم آشنایی

 

بر خیابانهای ساکت مانده تنها رد, پایی............  

عشق طاهر

Image hosting by TinyPic       

واقعا که عشقم عشق کودکیامون چه پاک وطاهر بود!!!!

کاش میشد عشق را تفسیر کرد.
خواب چشمان تو را تعبیر کرد.
کاش میشد در خراب آباد دل خانه احساس را تعمیر کرد .
کاش میشد همچو باران بی دریغ لحظه های سبز را تقدیر کرد .
کاش میشد عشق را با تمام وسعتش تکثیر کرد. کاش میشد اشک را تهدید کرد
مدت لبخند را تمدید کرد .
کاش میشد از میان لحظه ها لحظه دیدار را نزدیک کرد.

کاش میشد ...

اینم شعر تصور کن

تصور کن اگه حتا تصور کردنش سخته
جهانی که هر انسانی
تو اون خوشبخت خوشبخته
جهانی که تو اون پول و نژاد و قدرت
ارزش نیست
جواب هم صدایی ها،
پلیس ضد شورش نیست
نه بمب هسته ای داره،
نه بمب افکن نه خمپاره
دیگه هیچ بچه ای پاشو،
روی مین جا نمی ذاره

همه آزاد آزادن، همه بیدرد بیدردن
تو روزنامه نمی خونی نهنگا خودکشی کردن
جهانی رو تصور کن بدون نفرت و باروت
بدون ظلم خودکامه بدون وحشت و تابوت
جهانی رو تصورکن پر از لبخند و آزادی
لبالب از گل و بوسه پر از تکرار آبادی

تصور کن اگه حتا تصور کردنش جرمه
اگه با بردن اسمش گلوت پر می شه از سرمه
تصور کن جهانی رو که توش زندان یه افسانه است
تمام جنگای دنیا، شدن مشمول آتش بس
کسی آقای عالم نیست برابر با همند مردم
دیگه سهم هر انسانه تن هر دونه ی گندم
بدون مرز و محدوده، وطن یعنی همه دنیا
تصور کن تو می تونی، بشی تعبیر این رویا

چرا ما کتاب نمیخوانیم

چرا ما کتاب نمی خوانیم                                             

أ‌-      کتاب خواندن باعث ضعف چشم می شود و از آنرو که صدمه زدن به خود صحیح نیست ما کتاب نمیخوانیم

۲-اصولا ما ایرانیها به طور مادر زاد همه چیز را میدانیم و در همه امور متخصصیم پس نیازی به خواندن کتاب نداریم

۳-ما طرفدار محیط زیست هستیم و ازآنجا که برای تهیه کاغذ و کتاب درختان زیادی قطع می شود ما با نخواندن کتاب اعتراض خود را اعلام می کنیم

۴- اصولا بسیاری از نویسندگان گمراهند در نتیجه با خواندن کتاب آنها ما هم گمراه می شویم

۵- خواندن کتاب وقت زیادی از ما می گیرد حیف نیست وقتی را که می شود صرف کار و کاسبی کرد صرف خواندن کنیم

۶-بسیاری که به کتاب خواندن علاقمند شدند کله اشان بوی قرمه سبزی گرفت ما چون اصولا از قرمه سبزی بدمان می آید از کتاب هم بدمان می آید

۷- کتاب به ما می گوید تو این دنیا چه خبره درحالیکه هر چی ندانی چه خبره یا چه خبر بوده بهتر است

۸-حیف نیست مغازه ای را که می شود قصابی یا بقالی کرد و شکم بندگان خدا را سیر نمود تبدیل به کتاب فروشی کنیم

۹-بشوی اوراق اگر همدرس مایی       که درس عشق در دفتر نباشد

۱۰-کتاب کیلویی چند برو فکر نان کن که خربزه

 

کاش

کاش هرگز به دنیا نیامده بودم.

و حال که آمده ام کاش زود تر مرگم فرا می رسید

اخر چگونه می توان در این دنیا زندگی کرد ؟؟؟

دنیایی که آدمها در ان روزی چند بار عاشق می شوند

دنیا یی که در آن عشق را تنها در ویترین کتابفروشی ها میتوان یافت .

دنیا یی که در آن محبت و صداقت مرده و جای انها را بی وفایی و دروغ گرفته

دنیا یی که در آن دروغ عادت... بی وفایی قانون..... و دل شکستن سنت است

دنیایی که در آن عشق را باید به بها خرید

مرگ۲

                          تابلوی مرگ سقراط  اثر ژاک لویی داوید

 

 

 

تصورکنیدکه شصت ویاهفتادسالتان است ودرغروبی پاییزی بالای پشت بام خانه تان نشسته اید وبه گذشته هافکر میکنید احساس میکنید به پایان زندگی رسیده اید بازی تمام است پایان غمها ،شادیها دعواها جاه طلبیها ، حسدها،.....لازمست که گاهی به آن لخظه فکرکنیم . لحظه ای که مرگ نزدیکست  شاید به این فکر کنیم که کاش فرصت بیشتری میداشتیم و شاید زمان به عقب باز میگشت و شاید برعکس،شاید بگوییم که دیگر از این بازی خسته شده ام چه خوب شد که به پایان این سفر رسیدیم . مهم اینست که فلسفه ما در طول زندگی چه بوده . اگردر طول زندگی به آب و آتش زده باشیم ،مال و اموال بسیار جمع کرده باشیم صدجورکلاه بر سر این و آن گذاشته باشیم حالا که باید دست خالی برویم برایمان غم انگیز است و اگر برعکس به انتظار ش بوده باشیم و در مرگ آگاهی به سر برده باشیم اضطرابی نداریم یا حداقل اضطرابمان کمترست . میگوئیم مرگ نزدیکست خب بهتر     

بمیرید

بمیرید . بمیرید . در این عشق بمیرید
در این عشق چو مردید . همه روح پذیرید
بمیرید . بمیرید . وز این مرگ مترسید
کز این خاک برآیید . سماوات بگیرید
یکی تیشه بگیرید پی حفره زندان
چو زندان بشکستید ، همه شاه و امیرید.
بمیرید . بمیرید . در این عشق بمیرید
در این عشق چو مردید . همه روح پذیرید
بمیرید...
مرگ را دانم ولی تا کوی دوست باید نزدیکتر دانی

 

             

بمیرید...
بمیرید . بمیرید . وز این ابر برآیید
چو زین ابر برآیید . همه بدر منیرید
بمیرید . بمیرید . در این عشق بمیرید
در این عشق چو مردید . همه روح پذیرید
بمیرید . بمیرید . در این عشق بمیرید
بمیرید . بمیرید . در این عشق بمیرید
بمیرید . بمیرید . در این عشق بمیرید
بمیرید . بمیرید . در این عشق بمیرید
بمیرید...

مرگ

زندگی را اگر نیک بنگریم یعنی نمردن . زیست ما معنی مترادفش میشود فرار از مرگ ما کار میکنیم غذا می خوریم میدویم و خود را به آب و آتش میزنیم که نمیریم اما هر چه بیشتر تلاش میکنیم بیشتر    به مر گ نزدیک می شویم شاید بهتر آن بود که از سرنوشتمان یعنی مرگ آگاه نبودیم . ارسطو در تعریف انسان گفت که انسان حیوان ناطق است یعنی تفاوت انسان را با موجودات دیگر در ناطق بودن او دانست اما مارتین هایدگر تعاریف جدیدی از انسان به دست داد از جمله اینکه انسان را موجود مرگ آگاه معرفی کرد انسانست که از تقدیز خود یعنی مرگ آگاه است و همینست که اورا مضطرب میکند میل به جاودانگی را در او بیدار میکند در حالی که باهمه این اوصاف جاودانگی او دراین دنیا خیالی بیش نیست

دردیست غیر مردن کانرا دوا نباشد        پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن

حال بیایید فکر کنیم که اگر مرگ آگاه نبودیم چه میشد اگر در این دنیا جاودان بودیم چگونه میزیستیم ؟همیشه در ذهنم بود که داستانی درباره انسانهایی بنویسم که نامیرا هستند . قطعا زندگیشان متفاوت بود . پس مناسبات این جهانی ما با آگاهی از مرگ چیده شده است

                                                                                                     ادامه دارد

وصیت نامه کورش کبیر

 

فرزندان من، دوستان من! من اکنون به پایان زندگی نزدیک گشته‌ام. من آن را با نشانه‌های آشکار دریافته‌ام.

وقتی درگذشتم مرا خوشبخت بپندارید و کام من این است که این احساس در کردار و رفتار شما نمایانگر باشد، زیرا من به هنگام کودکی، جوانی و پیری بخت‌یار بوده‌ام. همیشه نیروی من افزون گشته است، آن چنان که هم امروز نیز احساس نمی‌کنم که از هنگام جوانی ناتوان‌ترم.

 

 

من دوستان را به خاطر نیکویی‌های خود خوشبخت و دشمنانم را فرمان‌بردار خویش دیده‌ام.

 

زادگاه من بخش کوچکی از آسیا بود. من آنرا اکنون سربلند و بلندپایه باز می‌گذارم. اما از آنجا که از شکست در هراس بودم ، خود را از خودپسندی و غرور بر حذر داشتم. حتی در پیروزی های بزرگ خود ، پا از اعتدال بیرون ننهادم. در این هنگام که به سرای دیگر می‌گذرم، شما و میهنم را خوشبخت می‌بینم و از این رو می‌خواهم که آیندگان مرا مردی خوشبخت بدانند. مرگ چیزی است شبیه به خواب . در مرگ است که روح انسان به ابدیت می پیوندد و چون از قید و علایق آزاد می گردد به آتیه تسلط پیدا می کند و همیشه ناظر اعمال ما خواهد بود پس اگر چنین بود که من اندیشیدم به آنچه که گفتم عمل کنید و بدانید که من همیشه ناظر شما خواهم بود ، اما اگر این چنین نبود آنگاه  ازخدای بزرگ بترسید که در بقای او هیچ تردیدی نیست و پیوسته شاهد و ناظر اعمال ماست.

  

 

باید آشکارا جانشین خود را اعلام کنم تا پس از من پریشانی و نابسامانی روی ندهد.

من شما هر دو فرزندانم را یکسان دوست می‌دارم ولی فرزند بزرگترم که آزموده‌تر است کشور را سامان خواهد داد.

    

 

فرزندانم! من شما را از کودکی چنان پرورده‌ام که پیران را آزرم دارید و کوشش کنید تا جوان‌تران از شما آزرم بدارند.

تو کمبوجیه، مپندار که عصای زرین پادشاهی، تخت و تاجت را نگاه خواهد داشت. دوستان یک رنگ برای پادشاه عصای مطمئن‌تری هستند.

 

 

همواره حامی کیش یزدان پرستی باش، اما هیچ قومی را مجبور نکن که از کیش تو پیروی نماید و پیوسته و همیشه به خاطر داشته باش که هر کسی باید آزاد باشد تا از هر کیشی که میل دارد پیروی کند .

 

 

هر کس باید برای خویشتن دوستان یک دل فراهم آورد و این دوستان را جز به نیکوکاری به دست نتوان آورد.

از کژی و ناروایی بترسید .اگر اعمال شما پاک و منطبق بر عدالت بود قدرت شما رونق خواهد یافت ، ولی اگر ظلم و ستم روا دارید و در اجرای عدالت تسامح ورزید ، دیری نمی انجامد که ارزش شما در نظر دیگران از بین خواهد رفت و خوار و ذلیل و زبون خواهید شد . من عمر خود را در یاری به مردم سپری کردم . نیکی به دیگران در من خوشدلی و آسایش فراهم می ساخت و از همه شادی های عالم برایم لذت بخش تر بود.

  

 

به نام خدا و نیاکان درگذشته‌ی ما، ای فرزندان اگر می خواهید مرا شاد کنید نسبت به یکدیگر آزرم بدارید.

پیکر بی‌جان مرا هنگامی که دیگر در این گیتی نیستم در میان سیم و زر مگذارید و هر چه زودتر آن را به خاک باز دهید. چه بهتر از این که انسان به خاک که این‌همه چیزهای نغز و زیبا می‌پرورد آمیخته گردد.

من همواره مردم را دوست داشته‌ام و اکنون نیز شادمان خواهم بود که با خاکی که به مردمان نعمت می‌بخشد آمیخته گردم.

 

 

هم‌اکنون درمی یابم که جان از پیکرم می‌گسلد ... اگر از میان شما کسی می‌خواهد دست مرا بگیرد یا به چشمانم بنگرد، تا هنوز جان دارم نزدیک شود و هنگامی که روی خود را پوشاندم، از شما خواستارم که پیکرم را کسی نبیند، حتی شما فرزندانم. پس از مرگ بدنم را مومیای نکنید و در طلا و زیور آلات و یا امثال آن نپوشانید . زودتر آنرا در آغوش خاک پاک ایران قرار دهید تا ذره ذره های بدنم خاک ایران را تشکیل دهد . چه افتخاری برای انسان بالاتراز اینکه بدنش در خاکی مثل ایران دفن شود.

از همه پارسیان و هم‌ پیمانان بخواهید تا بر آرامگاه من حاضر گردند و مرا از اینکه دیگر از هیچگونه بدی رنج نخواهم برد شادباش گویند.

    

 

به واپسین پند من گوش فرا دارید. اگر می‌خواهید دشمنان خود را تنبیه کنید، به دوستان خود نیکی کنید.